ده نگی پر سوزی عیشق

<<بو دلم بو گیانم بو روحم ئه نووسم>>

ده نگی پر سوزی عیشق

<<بو دلم بو گیانم بو روحم ئه نووسم>>

سکوت و اشک

سکوتم از رضایت نیست

حبیبم دل رضایت نیست

شنیدم هر سخن از او

حبیبم اهل سازش نیست.

اشک ز چشمم حلقه میبست

زخار هر سخن از او

چو سیلابی که از باران

جز به ویرانی رویش نیست

چون صاعقه بجز نورش

آتشین است و نورش نیست

دلم را پاره میکرد

هر قطره از اشکم.

اشک چشمم ز عشقم است

عشقم از عشقیست که عشقش نیست.f.gh

عاشق کشی!

ای داد بیداد.

پشت دستمو داغ کرده بودم که دیگه توی وبلاگ چیزی نگم،نکنه که دیگران بگن تظاهره.
ولی نمیتونم. بزار مردم هرچی میگن بگن.مهم خداست که از همه چیز آگاهه. اینم یکی دیگه از سروده هام که البته میدونم خوب نیست ولی شما به عنوان یه شعر قبولش کنید.

آهای آهای ای پریا

میخوام بشینم امشب و

حقیقت شب رو بگم

میخوام که مثل روز بشم

حقیقت‌ها رو خوب بگم

کاشکی که شمع قصه‌ها

نور دل پروانه ها

همونی که مثل روزا

شبها رو پر نور میکنه

که در خفا چی میگذره

کدوماشون عاشقتره

پروانه ها رو نمیکشت!

فتیله که روشن بشه

تاریکی مثل روز میشه

اولی که،عاشق میشه

اسیر نور شمع میشه

میخواد بیاد بغل کنه،داغ دل رو به در کنه

این یکی اولینشه با داغ دل فنا میشه.

یکی یکی پروانه ها

همونها که به عشق شمع

با دست و پا با فوت و سر

میخوان که شمع تموم نشه

داغ دلها بیشتر نشه

دود میشن و هوا میرن

پی شکایتها میرن.

قاضی میگه :

آهای آهای پروانه ها

بیاید به شمع نگاه کنید

خودش داره فنا میشه

پشیمون از جفا میشه .

آهای آهای ای پریا

پهلوون قصه ما

نور دل پروانه ها

از این به بعد نور نداره!

شب دو باره شروع میشه

عاشق کشی تموم میشه

سنگ دلی ها شروع میشه

روز دیگه روشن نمیشه!

روز دیگه روشن نمیشه!f.gh

شکایت

می‌سرایم من دوباره با دل تنگ

در شکایت از زمانه با دل سنگ

آسمان چرخید واز این کاروان

گشت سهمم "بی محبت "ای ساربان.

من که به این کاروان پرهیاهوی زمان

جز محبتها ندادم من نثارش، ساربان.

هردم به شوق نوش داروهای شب

میکشیدم زخمهای پرز درد و گامها را تشنه لب.

چون که شب پیچیدم از درد والم

جز به خنجر من ندیدم بر دلم!

جز به خنجر من ندیدم بر دلم!f.gh

سهراب میگه

شب سردی است و من افسرده

راه دوری است وپای خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می‌کنم،تنها،از جاده عبور:

دور ماندند زمن آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غمها

فکر تاریکی و این ویرانی

بی‌خبر آمدتا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر،سحر نزدیک است.

هردم این بانگ برآرم از دل:

وای،این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل اینست که شب نمناک است.دیگران را هم غم هست به دل،

غم من لیک غمی غمناک است.