پشت دستمو داغ کرده بودم که دیگه توی وبلاگ چیزی نگم،نکنه که دیگران بگن تظاهره.
ولی
نمیتونم. بزار مردم هرچی میگن بگن.مهم خداست که از همه چیز آگاهه. اینم
یکی دیگه از سروده هام که البته میدونم خوب نیست ولی شما به عنوان یه شعر
قبولش کنید.
آهای آهای ای پریا
میخوام بشینم امشب و
حقیقت شب رو بگم
میخوام که مثل روز بشم
حقیقتها رو خوب بگم
کاشکی که شمع قصهها
نور دل پروانه ها
همونی که مثل روزا
شبها رو پر نور میکنه
که در خفا چی میگذره
کدوماشون عاشقتره
پروانه ها رو نمیکشت!
فتیله که روشن بشه
تاریکی مثل روز میشه
اولی که،عاشق میشه
اسیر نور شمع میشه
میخواد بیاد بغل کنه،داغ دل رو به در کنه
این یکی اولینشه با داغ دل فنا میشه.
یکی یکی پروانه ها
همونها که به عشق شمع
با دست و پا با فوت و سر
میخوان که شمع تموم نشه
داغ دلها بیشتر نشه
دود میشن و هوا میرن
پی شکایتها میرن.
قاضی میگه :
آهای آهای پروانه ها
بیاید به شمع نگاه کنید
خودش داره فنا میشه
پشیمون از جفا میشه .
آهای آهای ای پریا
پهلوون قصه ما
نور دل پروانه ها
از این به بعد نور نداره!
شب دو باره شروع میشه
عاشق کشی تموم میشه
سنگ دلی ها شروع میشه
روز دیگه روشن نمیشه!
روز دیگه روشن نمیشه!f.gh
درود بر تو خیلی خوب نوشتی.