میسرایم من دوباره با دل تنگ
در شکایت از زمانه با دل سنگ
آسمان چرخید واز این کاروان
گشت سهمم "بی محبت "ای ساربان.
من که به این کاروان پرهیاهوی زمان
جز محبتها ندادم من نثارش، ساربان.
هردم به شوق نوش داروهای شب
میکشیدم زخمهای پرز درد و گامها را تشنه لب.
چون که شب پیچیدم از درد والم
جز به خنجر من ندیدم بر دلم!
جز به خنجر من ندیدم بر دلم!f.gh
در خلوتگاه تو خداست و غیر او هیچ نیست . بدان که پاسخ همه تنهاییها خداست و غیر او هیچ نیست .